آفتاب فردا

جانان من آفتاب فرداست؛عشقم نفس صدای دریاست

آفتاب فردا

جانان من آفتاب فرداست؛عشقم نفس صدای دریاست

مناظرات پیامبر اکرم(ص) قسمت ششم

گروه دوگانه پرست:

«ما معتقدیم جهان دو مرّبی و تدبیر کننده و دو مبدأ دارد یکی مبدأ نور و دیگری مبدأ ظلمت، برای مناظره به این‌جا آمده‌ایم، اگر در این بحث با ما هم عقیده شدی که البتّه برتری و سبقت با ما است و در صورت مخالفت، با تو مخالف خواهیم شد.»

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به آن‌ها فرمود: شما از چه نظر این عقیده را دارید؟

 دوگانه پرستان: ما می‌بینیم جهان از دو بخش تشکیل شده یا خیر و نیکو است و یا شرّ و بد، معلوم است که این دو ضد هم هستند از این رو معتقدیم که هر یک خالق جداگانه دارند زیرا یک خالق، دو عمل ضدّ هم را انجام نمی‌دهد، به‌عنوان مثال: محال است برف ایجاد حرارت کند چنان‌که محال است آتش ایجاد سردی کند، از این رو ثابت کردیم که در جهان دو آفریدگار قدیم یکی نور (مبدأ نیکی‌ها) و دیگری ظلمت (مبدأ بدی‌ها) وجود دارد.

پیامبر(ص): آیا شما تصدیق می‌کنید که در جهان رنگ‌های گوناگون از سیاه، سفید، سرخ، زرد، سبز و کبود هست و هر کدام ضد دیگری است، زیرا دو رقم از آن‌ها در یک‌جا جمع نمی‌شوند، چنان‌که حرارت و سردی دو ضدّند و محال است در یک جا جمع شوند؟!

دوگانه پرستان: آری تصدیق می‌کنیم!

پیامبر(ص): پس چرا به شماره هر رنگی، معتقد به یک خدا نیستید؟ مگر به عقیده شما هر ضدّی، خالق مستقل ندارد؟ بنابراین چرا به تعداد ضدها نمی‌گوئید خالق وجود دارد؟

 دوگانه پرستان در برابر این سؤال دندانشکن در ماندند و در فکر فرو رفتند.

پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ دنبال سخن را گرفت و فرمود: به عقیده شما، چگونه نور و ظلمت دست به دست هم دادند و این جهان را اداره می‌کنند با این‌که طبیعت نور صعود و ترقّی است و طبیعت ظلمت، تنزّل و فرود است، آیا دو مردی که یکی به طرف شرق می‌رود و دیگری به طرف غرب، به عقیده شما ممکن است این دو در حالی که پیوسته این‌گونه در حرکتند، در یک‌جا جمع بشوند؟

 دوگانه پرستان: نه امکان ندارد.

پیامبر(ص): بنابراین، چگونه نور و ظلمت که در دو خط متضاد هستند دست به دست هم دادند و با هم به تدبیر و اداره جهان پرداختند، آیا چنین چیزی امکان دارد که جهان از دو عاملی که ضدّ هم هستند پدید آید؛ مسلّماً ممکن نیست، پس این دو، مخلوق و حادث‌اند و در تحت تدبیر خداوند قادر و قدیم می‌باشند.

دوگانه‌پرستان در بن بست جواب خلل ناپذیر پیامبر ـ صلّی الله علیه و آله ـ قرار گرفتند سرها را پائین افکنده گفتند: به ما فرصتی بده تا در این باره بیندیشیم!

ادامه دارد...

مناظرات پیامبر اکرم(ص) قسمت پنجم

مناظرهء پیامبر اکرم(ص) با نصاری نجران:

بخش با صفای «نجران»، با هفتاد دهکده تابع خود، در نقطه مرزی حجاز و یمن قرار گرفته است. در آغاز طلوع اسلام، این نقطه تنها منطقه مسیحی‌نشین حجاز بود که به عللی از بت‌پرستی دست کشیده و به آئین مسیح گرویده بودند.[1]
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به موازات مکاتبه با سران دول و مراکز مذهبی جهان، نامه‌ای به اسقف نجران [2]«ابو حارثه» نوشت و حلّی آن نامه، ساکنان نجران را به آئین اسلام و یا پرداخت جزیه[3]ملزم گردانید.

نمایندگان پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ وارد نجران شده، نامه پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را به اسقف نجران دادند. وی نامه را با دقت تمام خواند و برای تصمیم‌گیری در مورد پاسخ نامه، شورائی مرکب از شخصیت‌های بارز نجران تشکیل داد. یکی از افراد طرف مشورت «شرحبیل» نام داشت که به عقل و درایت و کاردانی معروفیت کامل داشت.

وی در پاسخ «اسقف» گفت: ما مکرر از پیشوایان مذهبی خود شنیده‌ایم که روزی منصب نبوّت از نسل اسحاق ـ علیه السّلام ـ انتقال خواهد یافت، و هیچ بعید نیست که محمد که اولاد اسماعیل است، همان پیامبر موعود باشد!

در پایان جلسه، شوری نظر داد که گروهی به عنوان هیئت نمایندگی نجران به مدینه بروند تا از نزدیک با محمد ـ صلّی الله علیه و آله ـ تماس گرفته، دلائل نبوت او را مورد بررسی قرار دهند.

هیئت نمایندگی، طرف عصر در حالیکه لباس‌های تجمّلی ابریشمی بر تن و انگشترهای طلا بر دست و صلیب‌ها بر گردن داشتند، وارد مسجد شده به پیامبراسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ سلام کردند. ولی وضع زننده و نامناسب آنان آنهم در مسجد، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ را سخت ناراحت نمود. آنان احساس کردند که پیامبراسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ از آنان ناراحت شده است، اما علت ناراحتی را ندانستند. فورا با عثمان‌ بن عفان و عبدالرحمن‌ بن عوف، که سابقه آشنایی با آنان داشتند، تماس گرفتند، و جریان را به آنها گفتند. آنها اظهار داشتند که حلّ این گره به دست علی‌بن ابیطالب ـ علیه السّلام ـ است. وقتی به امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ مراجعه کردند، علی ـ علیه السّلام ـ در پاسخ آنها فرمود: «شما باید لباس‌های خود را تغییر دهید، و با وضع ساده، بدون زر و زیور به حضور حضرت بیائید. در این صورت، مورد احترام و تکریم قرار خواهید گرفت.»

نمایندگان نجران، با لباس‌ ساده و بدون طلاجات به محضر پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ شرفیات شده، سلام کردند. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با احترام خاص، پاسخ سلام آنان را داد، و برخی از هدایائی را که برای وی آورده بودند، پذیرفت. نمایندگان، پیش از آنکه وارد مذاکره شوند، اظهار کردند که وقت نماز آنان رسیده است. پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ اجازه داد که نمازهای خود را در مسجد مدینه، در حالیکه رو به مشرق ایستاده بودند بخوانند.[4]

بیان مناظره:
پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : من شما را به آئین توحید و پرستش خدای یگانه و تسلیم در برابر اوامر او دعوت می‌کنم. سپس آیاتی از قرآن برای آنان خواند.

نمایندگان نجران: اگر منظور از اسلام، ایمان به خدای یگانه جهان است، ما قبلاً به او ایمان آورده و به احکام وی عمل می‌کنیم.

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : اسلام علائمی دارد، برخی از اعمال شما حاکی است که به اسلام واقعی نگرویده‌اید. چگونه می‌گوئید که خدای یگانه را پرستش می‌کنید، در صورتی که شما«عیسی» را می‌پرستید، و از خوردن گوشت خوک پرهیز نمی‌کنید و برای خدا فرزند معتقدید؟

نمایندگان نجران: ما او را خدای می‌دانیم، زیرا او مردگان را زنده کرد، و بیماران را شفا بخشید، و از گِل پرنده‌ای ساخت که آن را به پرواز درآورد، و تمام این اعمال حاکی است که او خداست!

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ : نه! او بنده خدا و مخلوق او است که او را در رحم مریم قرار داد، و این قدرت و توانائی را خدا به او داده بود.
یکی از نمایندگان: آری او فرزند خداوند است زیرا مادر او مریم، بدون اینکه با کسی ازدواج کند او را به دنیا آورد. پس ناچار باید پدر او همان، خدای جهان باشد.

در این موقع فرشته وحی نازل گردید و به پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ گفت که به آنان بگو: «وضع حضرت عیسی از این نظر مانند حضرت آدم ـ علیه السّلام ـ است که او با قدرت بی‌پایان خود، بدون اینکه دارای پدر و مادری باشد از خاک آفرید.[5]پس حضرت آدم برای این منصب شایسته‌تر است، زیرا او نه پدر داشت و نه مادر!

نمایندگان نجران که خود را در مناظره با پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ محکوم دیدند گفتند: «گفتگو با شما ما را قانع نمی‌کند. راه این است که در وقت معینی با یکدیگر مباهله کنیم، و بر دروغگو نفرین بفرستیم، و از خداوند بخواهیم دروغگو را هلاک و نابود کند.[6] [7]

چون زمان مباهله فرا رسید، ناگهان قیافه نورانی پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ با چهار تن دیگر که سه تن از آنها، شاخه‌های شجره او بودند، نمایان گردید. همگی با حالت بهت زده و تحیّر به چهره یکدیگر نگاه کردند و از اینکه او با جگر گوشه‌های معصوم و بی‌گناه و یگانه دختر و یادگار خودرا به صحنه مباهله آورده است، انگشت تعجب به دندان گرفتند. آنان دریافتند که پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ به دعوت و دعای خود اعتقاد راسخ دارد وگرنه یک فرد مردّد، هرگز عزیزان خود را در معرض بلای آسمانی و عذاب الهی قرار نمی‌دهد.

اسقف نجران گفت: «من چهره‌هایی را می‌بینم که هر گاه دست به دعا بلند کنند و از درگاه الهی بخواهند که بزرگترین کوه‌ها را از جای بلند بکند، فوراً کنده می‌شود. بنابراین، هرگز صحیح نیست ما با این چهره‌های نورانی و افراد با فضیلت، مباهله نمائیم، زیرا بعید نیست که همه ما نابود شویم، و ممکن است دامنه عذاب گسترش پیدا کند، و همه مسیحیان جهان را بگیرد و بر روی زمین یک مسیحی باقی نماند!

هیأت نمایندگی با دیدن وضع یاد شده، وارد شور شدند و به اتفاق آراء تصویب کردند که هرگز وارد مباهله نشوند، و حاضر شدند که هر سال مبلغی به عنوان جزیه بپردازند و در برابر آن، حکومت اسلامی از جان و مال آنان دفاع کند.

پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ رضایت خود را اعلام کرد و فرمود: «عذاب، سایه شوم خود را بر سر نمایندگان مردم نجران گسترده بود و اگر از در ملاعنه و مباهله وارد می‌شدند صور انسانی خود را از دست داده و در آتشی که در بیابان برافروخته می‌شد، می‌سوختند و دامنه عذاب به سرزمین«نجران» کشیده می‌شد».سرگذشت مباهله پیامبر اسلام، با هیئت نمایندگی«نجران» از حوادث جالب و تکان دهنده و شگفت‌انگیز تاریخ اسلام می‌باشد. اگرچه برخی از مفسّران و سیره نویسان اهل سنت در نقل جزئیات آن کوتاهی ورزیده‌اند، ولی گروه زیادی مانند«زمخشری» در تفسیر «کشّاف»[8]و امام فخررازی در تفسیر معروف خود[9] و«ابن اثیر» در«الکامل»[10]در این باره داد سخن داده‌اند.

زمخشری گوید:

از عایشه نقل شده است که روز مباهله، پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ چهار تن از همراهان خود را زیر عبای مشکی رنگی وارد کرد و این آیه را تلاوت نمود: «إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً».[11]سپس زمخشری به بیان نکات آیه مباهله پرداخته و در پایان بحث می‌نویسد: «سرگذشت مباهله و مفاد این آیه، بزرگترین گواه بر فضیلت اصحاب کساء بوده و سندی زنده بر حقانیت آئین اسلام است».[12]

===============

 

[1] . یاقوت حموی در«معجم البلدان» ج5/267 ـ266 ، علل گرایش آنان را به آئین مسیح بیان کرده است.
[2] . اسقف، معرّب کلمه یونانی«ایسلوپ»، به معنای رقیب و ناظر است، و هم‌اکنون نشانه یک منصب روحانی مافوق کشیش می‌باشد.
[3] . جزیه، مالیاتی است که غیر مسلمانان به حاکم اسلامی، می‌پردازند تا در مقابل، جان و مال و ناموسشان محفوظ بماند.
[4] . «سیره حلبی» ج3 ص239.
[5] . «إِنَّ مَثَلَ عِیسى عِنْدَ اللَّهِ کَمَثَلِ آدَمَ خَلَقَهُ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ قالَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ».(سوره آل عمران، آیه59).
[6] . از آیه مربوط به«مباهله» بر می‌آید که موضوع مباهله را خود پیامبر اسلام ـ صلّی الله علیه و آله ـ پیشنهاد کرد، چنانکه جمله« تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا » از آن حکایت دارد. آیه مباهله چنین است:« فَمَنْ حَاجَّکَ فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما جاءَکَ مِنلْعِلْمِ فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَکُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَکُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَکُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ لَعْنَتَ اللَّهِ عَلَى الْکاذِبِینَ » سوره آل عمران آیه 61.
[7] . بحارالانوار،ج21،ص32.
[8] . «کشّاف»،ج1، ص282 و283.
[9] . مفاتیح‌الغیب» ج2،ص471و472.
[10] . «الکامل»، ج2،ص112.
[11] . سوره احزاب، آیه 33.
[12] . فرازهایی از تاریخ پیامبر اسلام،ص495.

ادامه دارد...

مناظرات پیامبر اکرم(ص) قسمت چهارم

سپس رسول خدا(ص) روی به سوی گروه دوم کرده و فرمودند:

اگر شما معتقدید که به نیّت صورتهای گذشتگان خداپرست خود،سر بر آستان بت ها گذاشته و آنها را تعظیم می کنید،پس دیگر چه جائی برای اظهار بندگی به پروردگار جهانیان باقی می نهید؟

مگر نمی دانید که از جمله اسباب و لوازم تعظیم و عبادت خداوند این است که او را در این صفات با بندگان مساوی ندانیم؟مثلا اگر شما از سلطان مقتدری به اندازهء تعظیم و خضوعی که از نوکران او به جا می آورید،تجلیل کنید،به او اهانت نموده اید،و اگر فرد بزرگی را از نظر احترام و تعظیم با فرد کوچکی برابر بدانید،آیا به آن شخص توهین نکرده اید؟

گفتند آری...

فرمود:پس شما با برابر قرار دادن خضوع و عبادت خداوند با بتان،آیا به مقام عظمت و جلال پروردگار توهین نکرده اید؟آنان گفتند:در کار خود اندیشه خواهیم کرد.و سپس ساکت شدند.

سپس رسول خدا(ص) روی به سوی گروه سوم کرده و فرمودند:

شما جماعت مسلمان را با خودتان مقایسه نمودید،در حالی که ما همچون شما نیستیم.زیرا ما بندگان خدا،آفریده و دست پروردهء اوئیم،گوش به فرمان و تسلیم نواهی او هستیم و خداوند را همان گونه که اراده فرموده،عبادت می کنیم و چون ما را به کاری امر فرمود،همان را انجام می دهیم و نباید از آن اوامر تجاوز کرده و بنا بر میل و تشخیص خودمان عمل کنیم،زیرا در این صورت ممکن است با آن خصوصیات پسندیده واقع شود ولی امکان دارد با نحوهء دیگر در نهایت درجهء کراهیّت یا حرمت قرار گیرد.با اینکه ما را از اظهار نظر در مقابل دستورهایش نهی فرموده است.

آری چون فرموده است هنگام عبادت به جانب کعبه متوجه باشیم،امتثال امر نموده و اطاعت می کنیم،سپس فرموده در سایر شهرها نیز به محاذات کعبه،او را عبادت کنیم ما نیز پذیرفتیم و از حدود اوامر او تجاوز نکردیم.

و در مسئلهء سجدهء فرشتگان بر آدم،خداوند متعال،سجده را بر خود آدم امر فرمود،نه بر صورت او،و از آنجا که سجده را بر فرشتگان فرض نموده،این تکلیف بر آنان بوده،نه بر بنی آدم،پس هر مقایسه ای بیجا است و چه می دانید شاید از این عمل خودسرانهء شما ناراضی باشد.

آنگاه پیامبر(ص) فرمود:اگر کسی شما را در روز معینی به خانه اش دعوت کند،آیا این حق را دارید که پس از قبول دعوت در روز دیگری به خانهء او بروید؟ و یا به خانهء دیگر او بی دعوت بروید؟و یا اگر کسی که شما لباس،یا برده،یا مرکبی عطا کند،می توانید برگیرید؟گفتند آری.فرمود:آیا می شود لباس،برده،یا مرکب دیگر او را تصرف نمائید؟

گفتند: خیر،زیرا معلوم نیست در قسمت دوم مانند قسمت نخست مجاز باشیم.

فرمود:آیا تصرف بی اجازه در امور خداوند بدتر است یا در امور بندگان خدا؟

گفتند:بلکه خداوند مقدم و اولی است که بی اجازهء او در امورش تصرف نکنیم.

فرمود:پس برای چه اینگونه عمل می کنید و چه زمان شما را امر به سجده به این صورت ها نمود؟

بت پرستان گفتند:در کار خود به دقت می اندیشیم و لب فرو بستند.

ادامه دارد...

مناظرات پیامبر اکرم(ص) قسمت سوم

گروه بت پرست:ما معتقدیم بت های ما خدایان ما هستند،آمده ایم در این باره بحث و گفت و گو کنیم...

پیامبر اسلام- صلّی الله علیه و آله و سلّم :شما چرا از پرستش خدا رو گردانده و این بت ها را می پرستید؟

بت پرستان:ما به وسیلهء این بت ها به پیشگاه خدا تقرّب می جوئیم.

پیامبر(ص): آیا این بت ها شنونده هستند؟و آیا این بت ها از فرمان خدا اطاعت می کنند و به عبادت و پرستش او به سر می برند؟تا شما با احترام کردن به آنها،به پیشگاه خدا تقرّب جوئید؟

بت پرستان: نه اینها شنونده و فرمانبر و پرستش کنندهء خدا نیستند!

پیامبر(ص):آیا شما آنها را با دست خود نتراشیده اید و نساخته اید؟

بت پرستان:چرا،با دست خود ساخته ایم.

پیامبر(ص):بنابراین سازنده و صانع آنها شما هستید،سزاوار این است که آن ها شما را بپرستند؛نه شما آنها را،وانگهی خداوندی که به مصالح و عواقب امور شما و به وظائف و مسئولیت های شما آگاه و خبیر است،باید فرمان پرستش بت ها را به شما بدهد در صورتی که خدا چنین فرمانی نداده است.

وقتی سخن پیامبر(ص) به اینجا رسید،بت پرستان با همدیگر اختلاف پیدا کردند.

عده ای گفتند:خداوند در هیاکل و کالبد مردانی که به صورت این بت هاست حلول کرده است و منظور ما از پرستش و توجه به بت ها،احترامی از آن هیاکل است.

عده ای دیگر گفتند:این بت ها را شبیه صورت های اشخاص پرهیزکار و مطیع خدا از پیشینیان ساخته ایم،این ها را به خاطر تعظیم و احترام خدا می پرستیم!

دستهء سوم گفتند:وقتی که خداوند آدم را آفرید و به فرشتگان فرمان داد آدم را سجده کنند،ما (انسانها) سزاوارتر بودیم که آدم را سجده کنیم و چون در آن زمان نبودیم و در نتیجه از این سجده محروم شدیم،امروز شبیه صورت آدم را ساخته ایم و آن را به عنوان تقرّب به پیشگاه خدا سجده می کنیم تا محرومیّت سابق جبران گردد،چنانکه فرشتگان با سجده کردن به آدم،به پیشگاه خدا تقرّب جستند.

و همانگونه که شما با دست خود محراب هائی ساخته اید و در آن به قصد محاذات با کعبه سجده می کنید و در مقابل کعبه به قصد تعظیم و احترام خدا سجده و عبادت می نمائید،ما هم در مقابل این بت ها،در حقیقت احترام از خدا می کنیم.

پیامبر(ص) به هر سه دسته رو کرد و فرمود:همهء شما راه خطا و انحراف را می پیمائید و از حقیقت دورید.آنگاه به نوبت و جداگانه متوجه هر سه دسته شد و به ترتیب ذیل جواب فرمود.

نخست به دستهء اول رو کرد و فرمود:

اما شما که می گوئید خداوند در هیاکل مردانی که به صورت این بت ها بودند حلول کرده،از این رو ما این بت ها را شبیه آن مردان ساخته ایم و می پرستیم،شما با این بیان،خداوند را مانند مخلوقات تعریف کرده اید و او را محدود و حادث دانسته اید.آیا خداوند جهان در چیزی حلول می کند و آن چیز (که محدود است) خدا را در جوف خود می گنجاند؟بنابراین پس چه فرقی است بین خدا و سایر اموری که در جسم ها حلول می کنند مانند رنگ و طعم و بو و نرمی و غلظت و سنگینی و سبُکی؟

روی این اساس چگونه می گوئید آن جسم که محل حلول واقع شده،حادث و محدود است؛ولی خدا که در درون آن قرار گرفته،قدیم و نامحدود است؛در صورتی که باید عکس آن باشد یعنی احاطه کننده،قدیم باشد و احاطه شده،حادث.

وانگهی چگونه ممکن است خداوندی که همیشه قبل از موجودات جهان مستقل و غنی بوده،و قبل از محل وجود داشته،نیاز به محل داشته باشد و خود را در آن محل قرار دهد؟

و نظر به اینکه شما با عقیده به حلول خدا در موجودات،خدا را همچون صفات موجودات،حادث و محدود فرض کردید،لازمهء این فرض این است که وجود خدا قابل تغییر و زوال است،زیرا هر چیزی که حادث و محدود باشد،قابل تغییر و زوال است.

و اگر شما معتقدید که حلول کردن موجب تغییر و زوال نیست،باید اموری همچون حرکت،سکون،رنگ های مختلف سیاه و سفید و سرخ و ... رانیز موجب تغییر و زوال ندانید،سپس بگوئید رواست که هرگونه عوارض و حالات بر وجود خدا عارض گردد و در نتیجه خدا را همچون موجودات محدود و حادث، توصیف کنید و شبیه مخلوقات بدانید.
وقتی که عقیده حلول خدا در میان هیاکل، بی‌اساس و پوچ بود، بت‌پرستی هم به این عقیده مبتنی است، طبعاً باطل و بی‌اساس خواهد بود.....

ادامه دارد...

مناظرات پیامبر اکرم(ص): قسمت دوّم:


گروه مسیحی:ما معتقدیم حضرت عیسی(علیه السّلام) پسر خداست و خدا با او متحد شده است...

پیامبر اسلام- صلّی الله علیه و آله و سلّم :شما می گوئید خداوندِ قدیم،با پسرش حضرت مسیح متحد شده است،منظورتان از این سخن چیست؟آیا منظورتان این است که خدا از قدیم بودن،تنزّل کرده و یک موجود حادث ( نو پدید) گشته و با موجودی حادث (به نام عیسی) متحد گشته یا برعکس،عیسی که موجودی حادث و محدود است،ترقّی کرده و با پروردگار قدیم،یکی شده و یا منظور شما از اتحاد،از جهت احترام و شرافت حضرت عیسی(ع) است؟!

اگر سخن اول را بگوئید،یعنی وجود قدیم مبدّل به وجود حادث شده،این که محال است،زیرا از نظر عقلی،محال است یک شیء ازلی و نامحدود،حادث و محدود گردد.

اگر سخن دوم را بگوئید،آن نیز محال است،زیرا از نظر عقلی تبدیل شیء محدود و حادث به شیء نامحدود و ازلی،محال است.و اگر سخن سوم را بگوئید،معنی سخن سوم این است که عیسی مانند سایر بندگان حادث است؛ولی بندهء مورد احترام و ممتاز خداست.در این صورت نیز و برابر بودن خدای قدیم با عیسی(ع) قابل قبول نخواهد بود.

گروه مسیحی:چون خداوند حضرت مسیح (ع) را مشمول امتیازات خاصی کرده است و معجزات و امور عجیبی را در اختیار او قرار داده،از این رو او را به عنوان پسر خود برگزیده است و این پسر بودن به خاطر شرافت و احترام به اوست!

پیامبر(ص):عین این مطلب را در گفت و گو با گروه یهودی داشتیم و شنیدید که اگر بنا باشد خدا عیسی را به خاطر امتیازش پسر خود بداند،کسانی را که مقام بالاتر از عیسی دارند یا در ردیف عیسی هستند باید پدر یا استاد یا عموی خود بداند...

 

گروه مسیحی ، در برابر این اشکال جوابی نداشتند،نزدیک بود که از گردونهء بحث خارج کردند که یکی از آنها گفت:

آیا شما ابراهیم(ع) را خلیل خدا(دوست خدا) نمی دانید؟

پیامبر(ص):آری میدانیم.

مسیحی:بر همین اساس ما هم عیسی را پسر خدا می دانیم،چرا ما را از این عقیده منع می کنید؟

 

پیامبر(ص):این دو لقب باهم تفاوت دارند:کلمهء خلیل در اصل لغت از خَلّه ( بر وزن ذَرّه) گرفته شده به معنی فقر و نیاز است:نظر به اینکه حضرت ابراهیم بی نهایت به خدا متوجه بود و با عفّت نفس و بی نیازی از غیر،خود را تنها فقیر و نیازمند درگاه خدا می دانست،خدا او را «خلیل» خود دانست.شما به خصوص داستان به آتش افکندن ابراهیم را به نظر بیاورید.وقتی که (به دستور نمرود) او را در میان منجنیق گذاشتند تا در دل انبوه آتش بیفکنند،و جبرئیل از طرف خدا به سوی او آمد و در فضا با او ملاقات کرد،به او گفت از طرف خدا آمده ام تو را یاری کنم،ابراهیم به او گفت من نیازی به غیر خدا ندارم،یاری او برای من کافی است،او نیکو نگهبان است،خداوند از این رو او را «خلیل» خود نامید،خلیل یعنی فقیر و محتاج خدا و بریده از خلق خدا.

و اگر کلمهء خلیل را از مادّهء خِلّه (بر وزن پلّه) بدانیم،به معنی تحقیق در خلال معانی و توجه به اسرار و رموز حقایق و آفرینش است،در این صورت ابراهیم،خلیل بود، یعنی به اسرار و لطائف آفرینش و حقایق امور آگاه بود،و چنین معنی،موجب تشبیه مخلوق به خالق نمی گردد،از این رو اگر ابراهیم،تنها محتاج خدا نمیشد،و آگاه به اسرار نبود،خلیل نیز نبود،ولی در موضوع توالد و تناسل،بین پدر و پسر،رابطه و پیوندی ذاتی هست،حتی اگر پدر،پسر را از خود براند و پیوندش را از او قطع کند،باز پسر اوست و پیوند پدری و پسری دارند.

وانگهی اگر دلیل شما همین است که چون ابراهیم،خلیل خداست،پس عیسی پسر خداست،بنابراین بگوئید موسی نیز پسر خداست،بلکه همانگونه که به گروه یهود گفتم،اگر بنا است درجهء مقام افراد باعث این نسبت ها شود،بگوئید موسی،پدر،استاد،عمو، رئیس و مولای خداست...ولی هیچ گاه چنین نمی گوئید.

یکی از مسیحیان گفت:در کتاب انجیل که بر حضرت عیسی(ع) نازل شده،آمده که حضرت عیسی گوید:من به سوی پدر خود و پدر شما می روم...بنابراین در این عبارت عیسی خود را پسر خدا معرفی کرده است!

پیامبر(ص):اگر شما کتاب انجیل را قبول دارید،طبق این سخن عیسی،باید همهء مردم را پسر خدا بدانید زیرا عیسی می گوید:من به سوی پدر خود و پدر شما می روم...مفهوم این جمله این است که هم من پسر خدایم،هم شما.

از طرفی این عبارت،سخن شما را که گفتید: (در مورد اینکه چون عیسی دارای امتیازات و شرافت و احترام خاصّی است،خداوند او را به عنوان پسر خود خوانده است)مردود می شمرد،زیرا حضرت عیسی در این سخن،تنها خود را پسر خدا نمی داند؛بلکه همگان را پسر خدا می داند.

بنابراین،ملاک پسر بودن،امتیازات و ویژگی های فوق العادهء عیسی نیست،زیرا سایر مردم هم در عین اینکه فاقد این امتیازات هستند،از زبان عیسی به عنوان پسر خدا خوانده شده اند.بنابراین به هر شخص مؤمن و خداپرست می توان گفت:او پسر خداست.شما سخن عیسی را نقل می کنید ولی بر خلاف آن سخن می گوئید.

 

چرا شما واژهء پدر و پسر را که در سخن عیسی(ع)آمده است،بر غیر معنای معمولی آن حمل می کنید،شاید منظور عیسی،که می گوید من به سوی پدر خود و پدر شما می روم،همان معنای معمولی اش باشد یعنی من به سوی حضرت آدم و نوح که پدر همه است می روم و خداوند مرا نزد آنها می برد،آدم و نوح پدر همهء ماست،بنابراین چرا از معنای ظاهری و حقیقی الفاظ دوری کنیم و برای آنها معنای دیگر اتّخاذ نمائیم؟

گروه مسیحی،آنچنان مرعوب و محکوم سخنان مستدل پیامبر اکرم – صلّی الله علیه و آله و سلّم – شدند که گفتند:ما تا امروز کسی را ندیده بودیم که اینچنین ماهرانه با ما مجادله و بحث کند که تو با ما کردی،به ما فرصتی بده تا در اینباره بیندیشیم...

ادامه دارد...